شاعر: وحید قاسمی





 
بشنو از نی چون حکایت می‌کند
کوفه را امشب روایت می‌کند
کوفه یعنی شهر نیرنگ و ریا
رأس شاه دین به روی نیزه‌ها
کوفه یعنی سرزمین فتنه‌ها
مرکز زخم زبان و طعنه‌ها
کوفه یعنی اظطراب و واهمه
گریه‌های جانگداز فاطمه
کوفه یعنی خنده بر ناموس دین
کینه توزی با امیرالمؤمنین
کوفه یعنی شاه در کنج تنور
بوسه‌های دختری از راه دور
کوفه یعنی وادی سیلی زدن
یاس‌ها را جوهر نیلی زدن
کوفه یعنی نیشخند ناکسان
شادی رقاصه آوازخان
کوفه یعنی قلب‌هایی همچو سنگ
روی نیزه لاله‌هایی سرخ رنگ
کوفه یعنی امتداد کربلا
خطبه‌های دختر شیر خدا
کوفه یعنی قلعه ظلم عدو
زینب و بغضی که مانده در گلو
کوفه یعنی زینب و دلواپسی
کوچه‌گرد کوچه‌های بی‌کسی
کوفه یعنی طعنه قوم یهود
اشک‌های حضرت رب ودوود
کوفه یعنی شهر بانگ و هلهله
خنده‌های نیش‌دار حرمله